« هنر یک جشن است و جشن هم یک انقلاب و دگرگونی است که حدود و مرزهای تثبیت شده ی قبلی را در هم می شکند، اضداد را جمع و تخالف ها را به هم پیوند می دهد و دستورالعمل دیگری را بر مبنای حماقت و خشونت جایگزین می کند. »
این جملات، از Grzegorz Laszuk است. او یک وکیل، طراح، گرافیست و دیجیتال آرتیست لهستانی است که درک گفته اش هم همچون تلفظ نامش سخت است!!!. او کارگردانیست که پرسپکتیو و زوایای شخصی اش را به مسائل جهان و مخصوصاً از طریق هنر به اشتراک می گذارد.
راستش تا به حال هنر را از دریچه ی یک انقلاب نگاه نکرده بودم، 10 سال پیش که تازه دانشجو بودم و شر و شور جوانی بر عقل گرایی و اندیشه ورزی غلبه داشت، هنر را ابزاری در خدمت اهداف بلند سیاسی اجتماعی و در حد اعلای آن کاتالیزور واکنش دولت-ملت مدرن می پنداشتم، اینک سالها گذشته است و به جفای زمانه کمی از هنر فاصله گرفتم و جز مطالعه و گه گاه طبع آزمایی برای دل خویش چیزی برایم باقی نمانده، شورجوانی مغلوب خِرَد میان سالی(!) شده و هنوز در کشاکش بیخیالیهای مدرن سانتی مانتالیسم قرن بیستمی و اراجیف هجو پسا مدرن ایرانی، هنر برای هنر دلم را می زند و هنر برای جامعه حالم را به هم می زند... حالا در اواخر دهه سوم زندگی هنر را بسیار بالاتر از هنرمند و در گرو جامعه ی دربرگیرنده ی وی می دیدم و تعریفی شایسته تر از این تعریف طراح لهستانی ندیده ام، تعریف را چندین بار خواندم و هر بار نکته ای یافتم، هر جشنی موجبات دگرگونی و نشاط است و این که هنر، نه ابزار دگرگونی، که خود یک انقلاب و دگرگونی است بسیار برایم دلنشین است و تصور این که هنر در هر دوره ای خود توانسته منشأ در هم شکستن مرزها باشد بسیار هیجان انگیز می نماید و با تمام پیش فرضهای ذهنی من همخوانی دارد. اما هیجان انگیز تر از همه جایگزینی دستورالعملی جدید بر مبنای حماقت و خشونت است... همواره هنر علاوه بر ظرافت و لطافت، خشونتی صریح دارد که عصیانی است بر هر آنچه قواعد جامعه بر نوع انسان تحمیل کرده است...
سخن بسیار و مجال کوتاه... شاید فرصتی دیگر بیشتر درباره اش صحبت کردیم...
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با آن رطل گران توان زد
حضرت حافظ